- میگه وقتی دوستامون اومدن که حتی نرفت سراغشون واسه سلام و احوالپرسی ، حالا پرو پرو پاشده رفته شهرشون ، خونشون ، قصدم داره چند روز بمونه ؟!
میگم چی بگم والا .. برای من فقط مهم بود به سلامت برسن و تو جاده مشکلی پیش نیاد واسشون .
میگه باهاشون حساب کتاب دارم ، ولی به هیچ عنوان نمیخوام خودم تسویه کنم و میدم تو که انجامش بدی !
میگم باشه ، فعلا که نیستن . هروقت اومدن میرم صحبت میکنم .
آروم میشه هربار ..
ولی من دلم آشوب میشه ..
ساکت میمونم با کلی بغض و حرف ناگفته ...
دیگه حتی نصیحتم نمیتونم کنم که بخدا این آدم پر ازدرد بوده ، یکم فقط یکم درکش کن .
چرا اینقدر دنیاش عوض شده؟!
که میگه اگه دست خودم بود و میتونستم خیلیا رو بلاک میکردم چون مانع پیشرفتم میشن !
و باز نمیتونم حرف بزنم .
گفتگویی نیست که حرف کار و اتفاقات کاری و مشاور شغلی و ... و ... توش نباشه . و خیلی کم پیش میاد که بهم گوشزد نکنه بیشتر از من میفهمه !
و باز منم و سکوت و نهایتا بله درسته و ..
ولی انگار کافی نیست براش ، و من بی اونکه دلیل اینهمه پافشاری برای پایین کشیده شدنمو بدونم بازم همراهی میکنم . حتی اگه دلم بشکنه .
اینکه علاقه ندارم بشنوم مهم نیست . اینکه دیدگاهمم متفاوته بازم مهم نیست .
مهم خودشه با نگرش جدیدش ..
و اصلا حواسش نیست چقدر دور شدم ازش .
حالا هم که کارش به کارم گره خورده باز دست از سرم برنمیداره و درک نمیکنه هیییچ جوره علاقه و انگیزه ندارم برای همکاری ، و قرار بود فقط یاد بگیرم که آموزشش بدم . به زور داره منو همراه میکنه با خودش و از نظر خودش این بهترین کاره واسه به حرمت درآوردنم !
نمیدونه من آگاهانه استپ کردم و حتی اگه بخوامم کاری انجام بدم تحت هیچ شرایطی نمیخوام برای اون و زیر دست اون کار کنم .
میدونم ...
آخرش بازم دلخوری پیش میاد ..
چون هرچی با زبان نرم میگم نه ، نمیفهمه !
مجبورم دوباره قاطع رفتار کنم .
که قطعا ناراحتش میکنه و ..