شدیداً دلم شکسته ، شدیداً ...
اونقدر دل شکسته ام از خواهرم که ترجیح دادم از پیشش برم جایی که خانواده فاطمه اینا هستن !
نمیدونم حکمت خدا چیه که هنوز یه چالش تموم نشده یکی دیگه میذاره سر راهم .
الان نمیتونم بنویسم .
ولی حتما میام ماجرا رو تعریف میکنم .
بدبینی و تنفر خواهرم اونقدر نسبت بهم زیاد شده که منو هم داره میکشونه پایین با خودش !!!
دلم میخواد شکایتشو ببرم پیش خدا بخاطر تمام قضاوتهایی که دارم از طرفش میشم و تمام ضربههایی که با بهانه و بی بهانه بهم میزنه.
تو رو خدا دعا کنید برای آرامش دلم ، برای اینکه بتونم کار درست انجام بدم .
امشب وسط مهمونی از شدت ناراحتی طوری دستم لرزید که دختر صاحبخونه هم متوجه شد !