دیروز مامان اینا مهمون داشتن ، دوتا عمه جانم قرار بود با خانوادههاشون بیان اونجا وو همه دورهم جمع شیم . ولی درست وقتی مامان غذاشو هم حاضر کرده بود ، خبر رسید یکی از بستگانشون فوت شده و همگی مجبور شدن برگردن شهرشون ! طبیعتاً مهمونی کنسل شد ! و حتی بابا اینا هم برای شرکت در مراسم راهی شهرستان شدن .
اینجوری شد که دخترک داد حوصلم سررفته و این حرفا سر داد و ما مجبور شدیم جمع کنیم بریم دورهمیطرف اقوام همسر که بخاطر مهمونی مامان کنسلش کرده بودیم خخ
اونجا خوب بود . خوش گذشت در کل ، ولی حیف شد واقعا که مهمونی بابا اینا بهم خورد .
دلم میخواست عمهها و بچههاشونو میدیدم . نشد دیگه ..
------------------------------------------------
- کار با خواهر همچنان ادامه داره و طرحها پشت سر هم مدام در حال تغییر کردنه !
در حالی فرصتمون خیلی خیلی کمتر شده !!
دیگه از حرص خوردن گذشته ، رسما پوکیدم خخ
چارهای نیست ، این هفته رو هرطور هست باید طی کنم .
-------------------------------------------
- چند روز پیش دوباره چندتا پیشنهاد کار شد به همسر به واسطه پسرخاله !
ولی متاسفانه قبول نکرد !
و دیگه میدونید داستان داشتیم بازم با هم !
قهر من و منت کشی اونو و بازم هیچی به هیچی !
هوووف