_ برگشتم خونه خودمون . با اینکه مادرهمسر در میزبانی عالی بود و چیزی کم نمیذاشت ، اما دلم واسه خونه خودم تنگ شده بود . واسه زندگیای که خودم اداره میکنم ، غذاهایی که خودم درست میکنم و فیلمایی که خودم دوست دارم ببینم و ... و .. .
در کل حس مستقل بودن ، جزء بهترین حسهای دنیاست
-------------------
- جنس رابطمو با خواهرم عوض کردم .دیگه قصد مدارا کردن ندارم .
حقیقتش شدیداً دلگیرم از توهینهاش و هنوز دلم صاف نشده .
با چند تا روانشناسم که حرف زدم بهم حق دادن ناراحت باشم و گفتن وقتشه از حالت ضعف بیرون بیای و از خودت مراقبت کنی .
واسه همین از دیروز که توی جمع بودیم ، سرد و سنگین با آبجی رفتار کردم .
اونم فهمید ، ولی جالب اینجاست که نمیدونست چرا یهو عوض شدم !!
آخه بعد اون اتفاق ما بازم با هم حرف زدیم و من به توصیه آقای شین معمولی رفتار کردم . بعدم آبجی عادت نداره بی محلی کردن منو ببینه زیاد !
ولی خب ... نشد .. نتونستم .. اونقدر دلم شکسته ازش که نمیتونم ببخشمش و عادی رفتار کنم .
قصدم تنبیه کردنش نیست . واقعا فقط میخوام از روح و روان خودم مراقبت کنم .
همینکه هربار از اینکه قرار بود ببینمش ، پیشاپیش بابت رفتارهای هجومیش غصه میخوردم و اشک میریختم ( حتی شب تا صبح ) کافی بود برای تغییر رویه دادن !
من آدم ضعیفی نیستم . نمیخوام هم قربانی باشم .
درسته بخاطر مشکلات زندگیم زیاد اشک میریزم و همینجا هم میگم ، ولی دلیل نمیشه نخوام از خودم و حقم دفاع کنم !
آبجی عوض شده ؟ باشه ..
قبول .. ( گرچه با تحلیلهای روانشناسی آقای شین و بقیه مشاورها ، این تغییرات از خیلی قبل شروع شده منتها کمرنگ بوده و حالا آشکار شده فقط )
ولی قرار نیست که من و زندگیمم درگیر تغییرات اون بشیم !
خسته است ؟
قبول ..
ولی قرار نیست جورشو من بکشم !
همسرش همراه نیست ؟!
باشه ..
نباید که من جبران کننده و حامیبشم ؟!
دوست نداره کسی حرفی خلاف میلش بزنه ؟!
باشه .. نمیزنم .
اصلا حرف نمیزنم ..
دلیلی نداره حرف بزنم .
قبلا رفاقتی بود دیگه حالا نیست .
مثل بقیه دوستام که یواش یواش مجبور شدم کنارشون بذارم .
ربطی هم به خوب بودن یا بد کسی نداره!
یه وقت ، یه جا ، آدمیصلاح میدونه بکشه کنار ..
چارهای هم نیست ..
باید بین بد و بدتر انتخاب کرد .
از الان دیگه خواهرمه فقط ، نه رفیقم .. نه محرمم!
درسته حس خوبی ندارم از این برخوردی که باهاش دارم ، درسته که صددرصد دوباره سوبرداشت میکنه و بازم باید منتظر ضربههاش باشم .
ولی دیگه الان آرامش نسبی دارم از اینکه ضعیف عمل نکردم .
قصدمم تنبیه کردن نیست . که حوصله این ادا اصولها رو هم ندارم .
میخوااااام فققققققط سررررررم به زندگی خودم گرم باشه ، مثل همیشه .
در مورد کار مشترک هم تا دوره آموزشی اولش همکاری میکنم باهاش . فقط بخاطر قولی که دادم . بعدش خودش میدونه دیگه .. یه دستیار انتخاب کنه کمکش کنه .
--------------------
- همسر هم مجبور شده باز یه حرکتایی بکنه . مثلا اینکه از این ماه میخواد خودش بیمه رو هرطور هست جور کنه و رد کنه .
چون رک و روراست در موردش با آقامحمود حرف زدم و همه چیو گفتم
به مادرشم گفتم تصمیمم برا رفتن جدی هست . و یه وقت تعجب نکنن چی شد و چرا شد .
ولی خب با همه این حرفا ، من هنوز گرفتاریها دارم با این مرد !
-----------------
پ.ن
- حرفها دارم در مورد خواهرم ( مثل اینکه تازه فهمیدم حس میکنه مامان و بابا منو از اون بیشتر دوست دارن و یکی از علتهای اتفاقات اخیرش همین تفکره !!! نگم که چقدر غافلگیر شدم وقتی فهمیدم !
که خب بازم اشتباه میکنه . خیلی جاها مامان اینا بیشترین حمایت عاطفی و مالی رو فقط برا اون گذاشتن ولی چون متوقع هست نمیبینه ، حتی سکوت منو هم نمیبینه که هیچ وقت اعتراض نکردم و شرایطشو درک کردم و با خودم گفتم الان اون مهمتره ) ولی گفتنش اذیتم میکنه .