loading...

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

بازدید : 11
يکشنبه 16 فروردين 1404 زمان : 22:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حرفهای ناگفته

_ برگشتم خونه خودمون . با اینکه مادرهمسر در میزبانی عالی بود و چیزی کم نمیذاشت ، اما دلم واسه خونه خودم تنگ شده بود . واسه زندگی‌‌‌ای که خودم اداره میکنم ، غذاهایی که خودم درست میکنم و فیلمایی که خودم دوست دارم ببینم و ... و .. .

در کل حس مستقل بودن ، جزء بهترین حسهای دنیاست smiley

-------------------

- جنس رابطمو با خواهرم عوض کردم .دیگه قصد مدارا کردن ندارم .

حقیقتش شدیداً دلگیرم از توهینهاش و هنوز دلم صاف نشده .

با چند تا روانشناسم که حرف زدم بهم حق دادن ناراحت باشم و گفتن وقتشه از حالت ضعف بیرون بیای و از خودت مراقبت کنی .

واسه همین از دیروز که توی جمع بودیم ، سرد و سنگین با آبجی رفتار کردم .

اونم فهمید ، ولی جالب اینجاست که نمیدونست چرا یهو عوض شدم !!

آخه بعد اون اتفاق ما بازم با هم حرف زدیم و من به توصیه آقای شین معمولی رفتار کردم . بعدم آبجی عادت نداره بی محلی کردن منو ببینه زیاد !

ولی خب ... نشد .. نتونستم .. اونقدر دلم شکسته ازش که نمیتونم ببخشمش و عادی رفتار کنم .

قصدم تنبیه کردنش نیست . واقعا فقط می‌خوام از روح و روان خودم مراقبت کنم .

همینکه هربار از اینکه قرار بود ببینمش ، پیشاپیش بابت رفتارهای هجومیش غصه می‌خوردم و اشک می‌ریختم ( حتی شب تا صبح ) کافی بود برای تغییر رویه دادن !

من آدم ضعیفی نیستم . نمیخوام هم قربانی باشم ‌.

درسته بخاطر مشکلات زندگیم زیاد اشک میریزم و همینجا هم میگم ، ولی دلیل نمیشه نخوام از خودم و حقم دفاع کنم !

آبجی عوض شده ؟ باشه ..

قبول .. ( گرچه با تحلیل‌های روانشناسی آقای شین و بقیه مشاورها ، این تغییرات از خیلی قبل شروع شده منتها کمرنگ بوده و حالا آشکار شده فقط )

ولی قرار نیست که من و زندگیمم درگیر تغییرات اون بشیم !

خسته است ؟

قبول ..

ولی قرار نیست جورشو من بکشم !

همسرش همراه نیست ؟!

باشه ..

نباید که من جبران کننده و حامی‌بشم ؟!

دوست نداره کسی حرفی خلاف میلش بزنه ؟!

باشه .. نمی‌زنم .

اصلا حرف نمی‌زنم ..

دلیلی نداره حرف بزنم .

قبلا رفاقتی بود دیگه حالا نیست .

مثل بقیه دوستام که یواش یواش مجبور شدم کنارشون بذارم .

ربطی هم به خوب بودن یا بد کسی نداره!

یه وقت ، یه جا ، آدمی‌صلاح می‌دونه بکشه کنار ..

چاره‌‌‌ای هم نیست ..

باید بین بد و بدتر انتخاب کرد .

از الان دیگه خواهرمه فقط ، نه رفیقم .. نه محرمم!

درسته حس خوبی ندارم از این برخوردی که باهاش دارم ، درسته که صددرصد دوباره سوبرداشت می‌کنه و بازم باید منتظر ضربه‌هاش باشم .

ولی دیگه الان آرامش نسبی دارم از اینکه ضعیف عمل نکردم .

قصدمم تنبیه کردن نیست . که حوصله این ادا اصولها رو هم ندارم .

می‌خوااااام فققققققط سررررررم به زندگی خودم گرم باشه ، مثل همیشه .

در مورد کار مشترک هم تا دوره آموزشی اولش همکاری میکنم باهاش . فقط بخاطر قولی که دادم . بعدش خودش می‌دونه دیگه .. یه دستیار انتخاب کنه کمکش کنه .

--------------------

- همسر هم مجبور شده باز یه حرکتایی بکنه . مثلا اینکه از این ماه میخواد خودش بیمه رو هرطور هست جور کنه و رد کنه .

چون رک و روراست در موردش با آقامحمود حرف زدم و همه چیو گفتم ‌

به مادرشم گفتم تصمیمم برا رفتن جدی هست . و یه وقت تعجب نکنن چی شد و چرا شد .

ولی خب با همه این حرفا ،‌ من هنوز گرفتاریها دارم با این مرد !

-----------------

پ.ن

- حرفها دارم در مورد خواهرم ( مثل اینکه تازه فهمیدم حس می‌کنه مامان و بابا منو از اون بیشتر دوست دارن و یکی از علتهای اتفاقات اخیرش همین تفکره !!! نگم که چقدر غافلگیر شدم وقتی فهمیدم !

که خب بازم اشتباه می‌کنه . خیلی جاها مامان اینا بیشترین حمایت عاطفی و مالی رو فقط برا اون گذاشتن ولی چون متوقع هست نمی‌بینه ، حتی سکوت منو هم نمی‌بینه که هیچ وقت اعتراض نکردم و شرایطشو درک کردم و با خودم گفتم الان اون مهمتره ) ولی گفتنش اذیتم می‌کنه .

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 237
  • بازدید کننده امروز : 223
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 239
  • بازدید ماه : 257
  • بازدید سال : 1763
  • بازدید کلی : 1779
  • کدهای اختصاصی