loading...

حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

بازدید : 12
يکشنبه 25 اسفند 1403 زمان : 21:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حرفهای ناگفته

پنجشنبه مراسم سالگرد آقابزرگ بود ، البته سالگرد اصلی توی عید هست که طبق عرف انداختن پنجشنبه آخر سال .

عروس جدیدم اومده بود ، بعدشم چون واسه افطار دعوت بود اومد خونه آقابزرگ. دختر خوب و خونگرمیه smiley

خانواده مادربزرگ هم خیلی بهش احترام گذاشتن و با گرمی‌ازش استقبال کردن .

نکته خنده دار اینکه گاهیم جلوی خودم یواشکی جوری که عروس نفهمه، مقایسه میکردن ما رو با هم laugh

ولی خوبیه قضیه این بود که اونقدری جا افتاده بودم که جدا از جمع محسوب نشم .

بهرحال روحیه من اینجوریه . دوست ندارم جایگاه مجزا داشته باشم . که ینی عروس یه طرف ، بقیه هم یه طرف !

عروسای فامیل خودمونم همیشه به چشم خواهر دیدم . و تفکیک قایل نشدم هیچ وقت . مگه اینکه خود عروس نخواسته باشه رابطه نزدیک و گرمی‌داشته باشه . بعضی وقتا هم بخاطر همین تفکیک کردنا با فامیل خودم کنتاک داشتم خخ

بخاطر همین روحیه تا همین چند سال پیش که خانواده همسرم منو جدا از خانواده حساب میکردن ، خیلی خیلی اذیت میشدم . که خب همشم تقصیر همسر بود دیگه !

دروغ چرا اون روزم که عروس جدید اومد و همه به گرمی‌تحویلش گرفتن ، یکم دلم گرفت . یادم افتاد به روزایی که بخاطر بدگویی‌های خانواده شوهرم ، چقدر جَو سرد و سنگین بود واسه من ، چقدر غریبه بودم تو این جمع !

اما خیلی زود خودمو جمع و جور کردم . خدارو هم شکر کردم که چقدر خوب شد اون روزا گذشت و الان همون جایی هستم که باید باشم .

همین کافیه واسم .

پ.ن

- بحث بزرگ کردن آدما نیست ، که مثلا تاییدم کنن یا نه .. بحث اینه که محبت کردن و محبت دیدنو دوست دارم . و چون جدیدا کنی انزوا طلب شدم ، فضای بروز احساساتم بیشتر محدود شده به همین محیط خانواده .

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 422
  • بازدید کننده امروز : 403
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 424
  • بازدید ماه : 442
  • بازدید سال : 1948
  • بازدید کلی : 1964
  • کدهای اختصاصی